آموزش وقف وابتدا:مسائل متفرقه در وقف و ابتدا
مسائل متفرقه در وقف و ابتدا
وقف و ابتدا در كلا
كـلـمـه كلا در 33 مورد در قرآن آمده است . تمامى اين موارد در نصف دوم قرآن است و بيشتر در سوره هاى مكى است .
معانى كلا
ابـن هشام (متوفاى 761 ه ق ) در مغنى اللبيب مى نويسد: كلا از نظر سيبويه ،خليل ، مبرد، زجاج و اكـثر بصريين ، حرف ، و معناى آن ، ردع و زجر است و معناى ديگرى ندارد، لذا وقف بر آن و ابتداى به مابعدش در تمام قرآن جايزاست (174) .
كـسـائى (مـتوفاى 189 ه ق ) و ابوحاتم (متوفاى 248 ه ق ) و عده اى ديگرمى گويند: كلا هميشه معناى ردع ندارد، آنان در معناى دوم براى كلا، داراى اختلاف هستند و سه قول گفته شده است :
1 ـ به معناى (حقا)، اين قول كسائى است .
2 ـ به معناى (الا) استفتاحيه ، اين قول ابوحاتم است .
3 ـ حرف جواب ، به منزله (اى و نعم )، اين قول فراء است .
حـال اگـر در جايى ، هم با ردع و هم با غير آن سازگار است ، وقف و ابتدا در آن جايزاست و ارجح حمل بر ردع است ، زيرا ردع ، معناى غالب در (كلا)است (175) .
تقسيم بندى سيوطى در مورد كلمه كلا در قرآن
سيوطى مى نويسد: كلا در هفت مورد قطعا براى ردع آمده است ، و لذا به راءى همه صاحب نظران ، مى توان بر آن وقف كرد، در بقيه موارد، هركدام كه قطعا به معناى حقا باشد، بر آن وقف نمى شود، بلكه مى توان بر آن ابتدا كرد، و هركدام كه احتمال هر دو معنا (ردع ـ حقا) را دارد، هر دو وجه جايز است (176) .
اما آن هفت موردى كه به اتفاق آرا مى توان بر آن وقف كرد، عبارتند از: (افـراءيـت الـذى كـفـر باياتنا وقال لاوتين مالا و ولدا، اطلع الغيب ام اتخذ عندالرحمن عهدا، كلا * سنكتب ما يقول ونمد له من العذاب مدا،.
آيـا ديـدى آن كـسـى را كـه به آيات ما كفر ورزيد و گفت : قطعا به من مال و فرزند[بسيار] داده خـواهـد شـد؟ ، آيـا بـر غـيب آگاه شده يا از [خداى ] رحمان عهدى گرفته است ؟
نه چنين است * بزودى آنچه را مى گويد، مى نويسيم و عذاب رابراى او خواهيم افزود)، (مريم (19)، آيه 77 ـ 79).
(واتخذوا من دون اللّه الهة ليكونوا لهم عزا، كلا * سيكفرون بعبادتهم ويكونون عليهم ضدا،.
و بـه جاى خدا، معبودانى اختيار كردند تا براى آنان [مايه ] عزت باشد، نه چنين است * به زودى [آن معبودان ] عبادت ايشان را انكار مى كنند و دشمن آنان مى گردند)، (همان ، آيه 81 و 82).
(ولـهم على ذنب فاخاف ان يقتلون ، قال كلا * فاذهبا باياتنا انا معكم مستمعون ، و[از طرفى ] آنان بر [گـردن ] مـن خـونى دارند و مى ترسم مرا بكشند، فرمود: نه ،چنين نيست * نشانه هاى ما را [براى آنان ] ببريد كه ما با شما شنونده ايم )،(شعراء (26)، آيه 14 و 15).
(فلما ترآء الجمعان قال اصحاب موسى انا لمدركون ، قال كلا * ان معى ربى سيهدين ،.
چـون دو گـروه ، هـمـديـگر را ديدند، ياران موسى گفتند: ما قطعا گرفتار خواهيم شد،گفت : چـنـين نيست * زيرا پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمايى خواهدكرد)، (همان ، آيه 61 و 62).
(قل ارونى الذين الحقتم به شركاء كلا * بل هو اللّه العزيز الحكيم ،.
بـگـو: كـسانى را كه [به عنوان ] شريك به او ملحق گردانيده ايد، به من نشان دهيد، چنين نيست * بلكه اوست خداى عزيز حكيم )، (سباء (34)، آيه 27).
(ثم يطمع ان ازيد، كلا * انه كان لاياتنا عنيدا،.
باز [هم ] طمع دارد كه بيفزايم ، ولى نه * زيرا او دشمن آيات ما بود)، (مدثر(74)، آيه 15 و 16).
(يقول الانسان يؤمئذ اين المفر، كلا * لا وزر،.
آن روز، انـسـان مـى گـويـد: راه فـرار كجاست ؟
! هرگز چنين نيست * راه فرار وپناهگاهى وجود ندارد!)، (قيامة (75)، آيه 10 و 11).
تقسيم بندى مكى بن ابى طالب در مورد كلمه كلا در قرآن
مكى بن ابى طالب (177) گفته است : كلا در قرآن چهار قسم است : اول : آنكه هم مى توان آن را به معناى ردع گرفت و بر آن وقف كرد، و هم مى توان به معناى حقا [يا الا] گرفت و به آن ابتدا كرد، و آن در يازده مورد زير است : (اطـلـع الـغـيب ام اتخذ عند الرحمن عهدا، كلا * سنكتب ما يقول ونمد له من العذاب مدا)، (مريم (19)، آيه 77 ـ 79).
(واتخذوا من دون اللّه الهة ليكونوا لهم عزا، كلا * سيكفرون بعبادتهم ويكونون عليهم ضدا). (همان ، آيه 81 و 82).
(حـتـى اذا جـء احـدهم الموت قال رب ارجعون ، لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا* ان ها كلمة هو قائلها ومن ورآئهم برزخ الى يوم يبعثون )، (مومنون (23)،آيه 99 و 100).
(قل ارونى الذين الحقتم به شركاء كلا * بل هو اللّه العزيز الحكيم )، (سباء (34)،آيه 27).
(يـود الـمـجـرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه ، وصاحبته واخيه ، وفصيلته التى تؤويه ، ومن فى الارض جميعا ثم ينجيه ، كلا * انها لظى ، نزاعة للشوى ،.
گناهكار آرزو مى كند كه كاش براى رهايى از عذاب آن روز، مى توانست پسران خود را عوض دهد، و [نـيـز] هـمـسرش و برادرش را، و قبيله اش را كه به او پناه مى دهد، و هركه را كه در روى زمين اسـت ، هـمـه را [عـوض مـى داد] و آنگاه خود رارها مى كرد، نه چنين است * [آتش ] زبانه مى كشد، پوست سر و اندام را بركننده است )، (معارج (70)، آيه 11 ـ 16).
(ايطمع كل امرى ء منهم ان يدخل جنة نعيم ، كلا * انا خلقناهم مما يعلمون ،.
آيـا هـريـك از آنان طمع مى بندد كه در بهشت پرنعمت درآورده شود؟
نه چنين است * ما آنان را از آنچه [خود] مى دانند آفريديم )، (همان ، آيه 38 و 39).
(ثم يطمع ان ازيد، كلا * انه كان لاياتنا عنيدا)، (مدثر (74)، آيه 15 و 16).
(بل يريد كل امرى ء منهم ان يؤتى صحفا منشرة ، كلا * بل لا يخافون الاخرة ،.
بلكه هركدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانه اى [از سوى خدا] براى او فرستاده شود! چنين نيست كه آنان مى گويند * بلكه آنها از آخرت نمى ترسند!)، (همان ،آيه 52 و 53).
(اذا تتلى عليه اياتنا قال اساطير الاولين ، كلا * بل ران على قلوبهم ما كانوايكسبون ،.
[همانكه ] چون آيات ما بر او خوانده شود، گويد: [اينها] افسانه هاى پيشينيان است ، نه چنين است * بلكه آنچه مرتكب مى شدند، زنگار بر دلهايشان بسته است )، ( مطففين (83)، آيه 13 و 14).
(واما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن ، كلا * بل لا تكرمون اليتيم ،.
و امـا چـون وى را مـى آزمـايد و روزيش را بر او تنگ مى گرداند، مى گويد:پروردگارم مرا خوار كرده است ، ولى نه * بلكه يتيم را نمى نوازيد)، (فجر (89)،آيه 16 و 17).
(يحسب ان ماله اخلده ، كلا * لينبذن فى الحطمة ،.
پندارد كه مالش او را جاويد كرده ، ولى نه * قطعا در آتش خردكننده ، فروافكنده خواهد شد، (همزه (104)، آيه 3 و 4).
مـكى در مورد آيات فوق مى گويد: [اگر چه در موارد فوق ، هر دو وجه جايزاست ]، اما به نظر ما و به نظر اكثر اهل لغت ، كلا را به معناى ردع گرفتن و وقف كردن بر آن بهتر است .
دوم : مواردى كه وقف بر كلا خوب نيست ، ولى ابتدا به آن نيكوست و آن درهجده مورد است و آنها عبارتند از: (وما هى الا ذكرى للبشر، كلا والقمر،.
و ايـن [آيات ] جز تذكرى براى بشر نيست ، نه چنين است [كه مى پندارند!]سوگند به ماه )، ( مدثر (74)، آيه 31 و 32).
(بل لا يخافون الاخرة ، كلا انه تذكرة ،.
بـلـكـه آنها از آخرت نمى ترسند!، چنين نيست كه آنها مى گويند، آن (قرآن ) يك تذكر و يادآورى است )، (همان ، آيه 53 و 54).
(يقول الانسان يؤمئذ اين المفر، كلا لا وزر،.
آن روز انـسـان مـى گـويـد: راه فـرار كجاست ؟
!، هرگز چنين نيست ، راه فرار وپناهگاهى وجود ندارد!)، (قيامة (75)، آيه 10 و 11).
(ثم ان علينا بيانه ، كلا بل تحبون العاجلة ،.
سـپس بيان (و توضيح ) آن (نيز) بر عهده ماست ، چنين نيست كه شما مى پنداريد(و دلايل معاد را كـافـى نـمـى دانـيد)، بلكه شما دنياى زودگذر را دوست داريد (وهوسرانى بى قيد و شرط را)!)، (همان ، آيه 19 و 20).
(تظن ان يفعل بها فاقرة ، كلا اذا بلغت التراقى ،.
زيـرا مى داند عذابى در پيش دارد كه پشت را درهم مى شكند!، چنين نيست (كه انسان مى پندارد! او ايمان نمى آورد) تا موقعى كه جان به گلوگاهش رسد)،(همان ، آيه 25 و 26).
(الذى هم فيه مختلفون ، كلا سيعلمون ،.
كه درباره آن با هم اختلاف دارند، نه چنان است ، به زودى خواهند دانست )، (نباء(78)، آيه 3 و 4).
(فانت عنه تلهى ، كلا انها تذكرة ،.
تـو از او بـه ديگران مى پردازى ، زنهار [چنين مكن !] اين [آيات ] پندى است )،(عبس (80)، آيه 10 و 11).
(ثم اذا شء انشره ، كلا لما يقض ما امره ،.
سـپـس چـون بخواهد او را برانگيزد، ولى نه ، هنوز آنچه را به او دستور داده ، به جانياورده است )، (همان ، آيه 22 و 23).
(فى اى صورة ما شء ركبك ، كلا بل تكذبون بالدين ،.
و بـه هر صورتى كه خواست ، تو را تركيب كرد، با اين همه ، شما منكر [روز]جزاييد)، (انفطار (82)، آيه 8 و 9).
(يوم يقوم الناس لرب العالمين ، كلا ان كتاب الفجار لفى سجين ،.
روزى كـه مـردم در بـرابـر پروردگار جهانيان به پاى ايستند، نه چنين است [كه مى پندارند]، كه كارنامه بدكاران در (سجين ) است )، (مطففين (83)، آيه 6 و7).
(بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ، كلا انهم عن ربهم يؤمئذ لمحجوبون ،.
بـلـكـه آنـچـه مـرتكب مى شدند، زنگار بر دلهايشان بسته است ، زهى پندار، كه آنان در آن روز، از پروردگارشان سخت محجوبند)، (همان ، آيه 14 و 15).
(ثم يقال هذا الذى كنتم به تكذبون ، كلا ان كتاب الابرار لفى عليين ،.
سپس [به ايشان ] گفته خواهد شد: اين همان است كه آن را به دروغ مى گرفتيد،نه چنين است ، در حقيقت ، كتاب نيكان در (عليون ) است ، (همان ، آيه 17 و18).
(وتحبون المال حبا جما، كلا اذا دكت الارض دكا دكا،.
و مـال را دوست داريد، دوست داشتنى بسيار، نه چنان است ، آنگاه كه زمين ،سخت درهم كوبيده شود)، (فجر (89)، آيه 20 و 21).
(علم الانسان مالم يعلم ، كلا ان الانسان ليطغى )،.
آنـچـه را كـه انـسـان نمى دانست [به تدريج به او] آموخت ، حقا كه انسان سركشى مى كند)، (علق (96)، آيه 5 و 6).
(الم يعلم بان اللّه يرى ، كلا لئن لم ينته لنسفعا بالناصية ،.
مـگـر ندانسته كه خدا مى بيند؟
زنهار! اگر بازنايستد، موى پيشانى [او] را سخت بگيريم )، (همان ، آيه 14 و 15).
(سندع الزبانية ، كلا لا تطعه ،.
به زودى آتشبانان را فراخوانيم ، زنهار! فرمانش مبر)، ( همان ، آيه 18 و 19).
(حتى زرتم المقابر، كلا سوف تعلمون ،.
تا كارتان [و پايتان ] به گورستان رسيد، نه چنين است ، زود است كه بدانيد)،(تكاثر (102)، آيه 2 و 3).
(كلا لو تعلمون علم اليقين ، لترون الجحيم ،.
هرگز چنين نيست ، اگر علم اليقين داشتيد، به يقين دوزخ را مى بينيد)، (همان ، آيه5 و 6).
مـكـى مى گويد: به نظر ما و قرا و اهل لغت ، در موارد فوق ، كلا به معناى (حقا) يا(الا) است و بايد بدان ابتدا كرد و نبايد بر آن وقف كرد.
سـوم : آنـكـه هيچ كدام از وقف و ابتداى به آن نيكو نيست ، بلكه بايد به دو طرف وصل كرد، و آنها عبارتند از: (ثم كلا سيعلمون ،.
باز هم نه چنان است ، به زودى خواهند دانست )، (نباء (78)، آيه 5).
(ثم كلا سوف تعلمون ،.
باز هم نه چنين است ، زود است كه بدانيد)، (تكاثر (102)، آيه 4).
چهارم : آنكه فقط وقف بر آن صحيح است ، و ابتداى به آن صحيح نيست ، و آنهاعبارتند از: (ولهم على ذنب فاخاف ان يقتلون ، قال كلا * فاذهبا باياتنا انا معكم مستمعون )،( شعراء (26)، آيه 14 و 15).
(فـلـما ترآء الجمعان قال اصحاب موسى انا لمدركون ، قال كلا * ان معى ربى سيهدين )، ( همان ، آيه 61 و 62).
مـكـى مـى گويد: آنچه گفته شد، نظر ما بود، اما در تمام موارد مى توان (كلا) را به قبل و بعدش وصل كرد، نه بر آن وقف كرد و نه بدان ابتدا كرد (178) .
تقسيم بندى زركشى در مورد كلمه كلا در قرآن
بدرالدين زركشى مى گويد: (كلا) در قرآن بر سه قسم است : 1 ـ هم وقف بر آن جايز است و هم ابتداى به آن ، و آن در دوازده مورد است ، وآنها عبارتند از: مريم (19)، آيه 79 و 82، مؤمنون (23)، آيه 100، معارج (70)، آيه 15 و 39،مدثر (74)، آيه 16 و 53، قيامة (75)، آيه 11، عبس (80)، آيه 11، مطففين (83)، آيه 14، فجر (89)، آيه 17، همزه (104)، آيه 4.
2 ـ مواردى كه نه بر آنها وقف مى شود و نه بدانها ابتدا مى گردد، و آنها عبارتنداز: شعراء (29)، آيه 15 و 62، سباء (34)، آيه 27.
3 ـ مواردى كه فقط مى توان به آنها ابتدا كرد، و وقف بر آنها صحيح نيست ، وآنها عبارتند از: مـدثـر (74)، آيـه 32 و 54، قـيامة (75)، آيه 20 و 26، نباء (78)، آيه 4، عبس (80)، آيه 23، انفطار (82)، آيـه 9، مطففين (83)، آيه 7 و 15، فجر (89)، آيه21 ، علق (96)، آيه 6، 15 و 19، تكاثر (102)، آيه 3.
حكم وقف و ابتدا در بلى
(بـلى )، حرف جواب است و اختصاص به نفى دارد و فايده آن ابطال مطلبى است كه در جمله قبل آمده است ، چه همراه با استفهام باشد و چه بدون استفهام باشد.
معناى بلى و موارد آن در قرآن
ايـن كـلـمـه در قرآن ، در 22 مورد آمده است ، كه از نظر وقف و ابتدا به سه دسته تقسيم مى شود، بدرالدين زركشى ، اقسام سه گانه را چنين بيان كرده است : 1 ـ مواردى كه بيشتر قرا و اهل لغت ، وقف بر آن را اختيار كرده اند و آن در ده مورد است .
2 ـ مـواردى كه وقف بر آن جايز نيست ، زيرا مابعدش به آن و جمله قبل ارتباطدارد، و آن در هفت مورد است .
3 ـ مـواردى كـه در جواز وقف و عدم آن اختلاف است و وقف نكردن بر آن نيكوتر است ، زيرا كلام بعدش به آن و قبل از آن ارتباط دارد.
مواردى كه بر آنها وقف مى شود، عبارتند از: (وقالوا لن تمسنا النار الا اياما معدودة قل اتخذتم عند اللّه عهدا فلن يخلف اللّه عهده ام تقولون على اللّه ما لا تعلمون ، بلى من كسب سيئة واحاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ،.
و گفتند: جز روزهايى چند، هرگز آتش به ما نخواهد رسيد. بگو: مگر پيمانى ازخدا گرفته ايد؟
ـ كـه خـدا پـيـمـان خود را هرگز خلاف نخواهد كرد ـ يا آنچه رانمى دانيد، به دروغ به خدا نسبت مـى دهـيد؟
، آرى ، كسى كه بدى به دست آورد وگناهش او را در ميان گيرد، پس چنين كسانى اهل آتشند و در آن ماندگار خواهندبود)، (بقره (2)، آيه 80 و 81).
(وقالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ، بلى من اسلم وجهه للّه وهو محسن فله اجره عند ربه ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون ،.
و گفتند: هرگز كسى به بهشت درنيايد، مگر آنكه يهودى يا ترسا باشد. اين آرزوهاى [واهى ] ايشان اسـت . بـگو: اگر راست مى گوييد، دليل خود را بياوريد،آرى ، هركس كه خود را با تمام وجود، به خـدا تـسـلـيـم كند و نيكوكار باشد، پس مزدوى پيش پروردگار اوست ، و بيمى بر آنان نيست ، و غمگين نخواهند شد)،(همان ، آيه 111 و 112).
(ومـن اهـل الـكتاب من ان تاءمنه بقنطار يؤده اليك ومنهم من ان تاءمنه بدينار لايؤده اليك الا ما دمـت عـلـيـه قـائمـا ذلك بانهم قالوا ليس علينا فى الاميين سبيل ويقولون على اللّه الكذب وهم يعلمون ، بلى من او فى بعهده واتقى فان اللّه يحب المتقين ،.
و از اهل كتاب ، كسى است كه اگر او را بر مال فراوانى امين شمرى ، آن را به توبرگرداند، و از آنان كسى است كه اگر او را بر دينارى امين شمرى ، آن را به تونمى پردازد، مگر آنكه دايما بر [سر] وى به پا ايستى ، اين بدان سبب است كه آنان [به پندار خود] گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى نـدارنـد، بـر زيـان مـاراهـى نـيـسـت ، و بر خدا دروغ مى بندند، با اينكه خودشان [هم ] مى دانند، آرى ،هـركـه بـه پـيمان خود وفا كند، و پرهيزكارى نمايد، بى ترديد خداوند، پرهيزكاران رادوست دارد)، ( آل عمران (3)، آيه 75 و 76).
(اذ تـقـول للمؤمنين الن يكفيكم ان يمدكم رب كم بثلثة الاف من الملئكة منزلين بلى ان تصبروا وتتقوا وياءتوكم من فورهم هذا يمددكم ربكم بخمسة الاف من الملائكة مسومين ،.
آنـگـاه كـه بـه مؤمنان مى گفتى : آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فـرود آمـده يارى كند؟
آرى ، اگر صبر كنيد و پرهيزكارى نماييد، و باهمين جوش [و خروش ] بر شما بتازند، همانگاه پروردگارتان شما را با پنج هزارفرشته نشاندار، يارى خواهد كرد). (همان ، آيه 124 و 125).
(واذ اخـذ ربـك مـن بـنـى ادم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا،.
و هـنـگـامـى كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ، ذريه آنان را برگرفت و ايشان رابر خودشان گواه ساخت ، كه آيا پروردگار شما نيستم ، گفتند: چرا، گواهى داديم )،(اعراف (7)، آيه 172).
در اين آيه ، اختلاف شده است كه بايد بر (بلى ) وقف كرد يا بر (شهدنا).
(الـذيـن تـتوفيهم الملائكة ظالمى انفسهم فالقوا السلم ما كنا نعمل من سوء بلى ان الل ه عليم بما كنتم تعملون ،.
همانان كه فرشتگان جانشان را مى گيرند، در حالى كه بر خود ستمكار بوده اند،پس ، از در تسليم درمى آيند [و مى گويند:] ما هيچ كار بدى نمى كرديم . آرى ،خدا به آنچه مى كرديد داناست )، (نحل (16)، آيه 28).
(او ليس الذى خلق السموات والارض بقادر على ان يخلق مثلهم بلى وهوالخلاق العليم ،.
آيـا كـسـى كـه آسـمـانها و زمين را آفريده ، توانا نيست كه [باز] مانند آنها رابيافريند؟
آرى ، اوست آفريننده دانا)، (يس (36)، آيه 81).
(قالوا اولم تك تاءتيكم رسلكم بالبينات قالوا بلى قالوا فادعوا وما دعاؤا الكافرين الا فى ضلال ،.
مى گويند: مگر پيامبرانتان دلايل روشن به سوى شما نياوردند؟
مى گويند: چرا،مى گويند: پس بخوانيد، و [لى ] دعاى كافران جز در بيراهه نيست )، (مؤمن (40)، آيه 50).
(اولم يروا ان اللّه الذى خلق السموات والارض ولم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى بلى انه على كل شى ء قدير،.
مـگـر نـدانـسـته اند كه آن خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده و در آفريدن آنهادرمانده نگرديد، مى تواند مردگان را [نيز] زنده كند؟
آرى ، اوست كه بر همه چيزتواناست )، (احقاف (46)، آيه 33).
(انه ظن ان لن يحور، بلى ان ربه كان به بصيرا،.
او مى پنداشت كه هرگز برنخواهد گشت ، آرى ، در حقيقت ، پروردگارش به او بينابود)، (انشقاق (84)، آيه 14 و 15).
زركشى مى گويد: اينها موارد ده گانه اى بود كه به نظر ما بايد بر آنها وقف كرد،زيرا هريك جواب بـراى قـبـلـش اسـت و بـه بعدش وابسته نيست ، ولى در عين حال ، برخى ابتدا به آنها را نيز جايز دانسته اند(179) .
مواردى كه وقف بر آنها جايز نيست ، عبارتند از: (ولو ترى اذ وقفوا على ربهم قال اليس هذا بالحق قالوا بلى وربنا،.
و اگـر بـنـگرى هنگامى را كه در برابر پروردگارشان بازداشته مى شوند، [خدا]مى فرمايد: آيا اين حق نيست ؟
مى گويند: چرا، سوگند به پروردگارمان [كه حق است ])، (انعام (6)، آيه 30).
(واقسموا باللّه جهد ايمانهم لا يبعث اللّه من يموت بلى وعدا عليه حقا ولكن اكثرالناس لا يعلمون ،.
و با سخت ترين سوگندهايشان ، به خدا سوگند ياد كردند كه خدا كسى را كه مى ميرد، برنخواهد انگيخت ، آرى ، [انجام ] اين وعده بر او حق است ، ليكن بيشترمردم نمى دانند)، (نحل (16)، آيه 38).
(وقـال ال ذيـن كفروا لا تاءتينا الساعة قل بلى وربى لتاءتينكم عالم الغيب لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات ولا فى الارض ولا اصغر من ذلك ولا اكبر الا فى كتاب مبين ،.
و كـسانى كه كافر شدند، گفتند: رستاخيز براى ما نخواهد آمد، بگو: چرا، سوگندبه پروردگارم كـه حتما براى شما خواهد آمد، [همان ] داناى نهان [ها] كه هم وزن ذره اى ، نه در آسمانها و نه در زمين ، از وى پوشيده نيست ، و نه كوچكتر ازآن و نه بزرگتر از آن است ، مگر اينكه در كتابى روشن [درج شده ] است )، (سباء(34)، آيه 3).
(او تـقـول حـيـن ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين ، بلى قد جءتك اياتى فكذبت بها واستكبرت وكنت من الكافرين ،.
يا چون عذاب را ببيند، بگويد: كاش مرا برگشتى بود تا از نيكوكاران مى شدم ،[به او گويند:] آرى ، نـشـانـه هاى من بر تو آمد و آنها را تكذيب كردى و تكبرورزيدى و از [جمله ] كافران شدى )، (زمر (39)، آيه 58 و 59).
(ويـوم يـعـرض الذين كفروا على النار اليس هذا بالحق قالوا بلى وربنا قال فذوقواالعذاب بما كنتم تكفرون ،.
و روزى كـه كـافران بر آتش عرضه مى شوند [از آنان مى پرسند:] آيا اين راست نيست ؟
مى گويند: سـوگـنـد بـه پـروردگـارمان كه آرى ، مى فرمايد: پس به [سزاى ]آنكه انكار مى كرديد، عذاب را بچشيد)، (احقاف (46)، آيه 34).
(زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل بلى وربى لتبعثن ثم لتنبؤن بما عملتم وذلك على اللّه يسير،.
كـسـانـى كـه كـفـر ورزيدند، پنداشتند كه هرگز برانگيخته نخواهند شد، بگو: آرى ،سوگند به پـروردگـارم ، حـتما برانگيخته خواهيد شد، سپس شما را به [حقيقت ]آنچه كرده ايد، قطعا واقف خواهند ساخت ، و اين بر خدا آسان است )، ( تغابن (64)، آيه 7).
(ايحسب الانسان الن نجمع عظامه ، بلى قادرين على ان نسوى بنانه ،.
آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟
! آرى قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتب كنيم !). (قيامت (75)، آيه 3و 4).
زركـشـى مـى گويد: موارد فوق ، هيچگونه خلافى در ممنوع بودن وقف بر آنهاوجود ندارد، و نيز نمى توان بر بلى ابتدا كرد، زيرا بلى و مابعدش ، جواب است .
مواردى كه در جواز و عدم جواز وقف بر آنها اختلاف وجود دارد
عبارتند از: (واذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى قال اولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبى ،.
و [يـاد كن ] آنگاه كه ابراهيم گفت : پروردگارا! به من نشان ده چگونه مردگان رازنده مى كنى ، فرمود: مگر ايمان نياورده اى ؟
گفت : چرا، ولى تا دلم آرامش يابد)، (بقره (2)، آيه 260).
(وسـيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جءوها فتحت ابوابها وقال لهم خزنتها الم ياءتكم رسل مـنـكم يتلون عليكم ايات ربكم وينذرونكم لقء يومكم هذاقالوا بلى ولكن حقت كلمة العذاب على الكافرين ،.
و كسانى كه كافر شده اند، گروه گروه به سوى جهنم رانده شوند، تا چون بدان رسند، درهاى آن [بـه رويـشـان ] گـشوده گردد و نگهبانانش به آنان گويند: مگرفرستادگانى از خودتان بر شما نـيـامـدنـد كه آيات پروردگارتان را بر شما بخوانند وبه ديدار چنين روزى شما را هشدار دهند؟
گويند: چرا، ولى فرمان عذاب بركافران واجب آمد)، (زمر (39)، آيه 71).
(ام يحسبون انا لا نسمع سرهم ونجويهم بلى ورسلنا لديهم يكتبون ،.
آيـا مـى پندارند كه ما راز آنها و نجوايشان را نمى شنويم ؟
چرا، و فرشتگان ماپيش آنان [حاضرند و] ثبت مى كنند)، (زخرف (43)، آيه 80).
(يـنـادونهم الم نكن معكم قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم وتربصتم وارتبتم وغرتكم الامانى حتى جاء امر اللّه وغركم باللّه الغرور،.
[دو رويان ،] آنان را ندا درمى دهند: آيا ما با شما نبوديم ؟
مى گويند: چرا، ولى شما خودتان را در بلا افـكـنـديـد و امـروز و فـردا كـرديـد و ترديد آورديد و آرزوهاشما را غره كرد، تا فرمان خدا آمد و [شيطان ] مغرور كننده ، شما را درباره خدابفريفت ). (حديد (57)، آيه 14).
(تـكـاد تـمـيـز من الغيظ كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها الم ياءتكم نذير، قالوا بلى قد جءنا نذير فكذبنا وقلنا ما نزل اللّه من شى ء ان انتم الا فى ضلال كبير،.
نـزديـك است كه از خشم شكافته شود، هر بار گروهى در آن افكنده شوند،نگاهبانان آن از ايشان پـرسـند: مگر شما را هشدار دهنده اى نيامد؟
، گويند: چرا،هشدار دهنده اى به سوى ما آمد و[لى ] تـكـذيـب كـرديم و گفتيم : خدا چيزى فرونفرستاده است ، شما جز در گمراهى بزرگ نيستيد)، (ملك (67)، آيه 8 و9).
قاعده درباره الذى و الذين
الذى و الذين در آغاز آيات قرآن ، از نظر تركيبى و وقف و ابتدا، به سه دسته تقسيم مى شود:
1 ـ در بعضى از موارد، ممكن است يكى از نقشهاى زير را داشته باشد: الف ) وصف براى ماقبل .
ب ) خبر براى مبتداى محذوف .
ج ) مبتدا.
مثال : (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين ، الذين يؤمنون بالغيب )(180) .
(الذين ) در اين آيه ، ممكن است صفت براى (متقين ) باشد، كه در اين صورت ،وقف بر (للمتقين )، وقف حسن است ، و نيز مى تواند خبر براى مبتداى محذوف باشد: (هم الذين يؤمنون بالغيب )، با اين تـركـيب ، وقف بر (للمتقين )، وقف كافى است ، و نيز مى تواند مبتدا باشد، كه در اين صورت ، جمله (اولـئك عـلـى هـدى مـن ربـهم ) (181) ، خبر آن است ، با اين تركيب ، وقف بر (للمتقين )، وقف تام است .
مثال ديگر: (وما يضل الا الفاسقين ، الذين ينقضون عهد اللّه )(182) .
(الـذيـن ) در ايـن آيه نيز ممكن است صفت براى (فاسقين ) باشد و ممكن است خبربراى مبتداى مـحـذوف بـاشـد: (هم الذين )، و نيز ممكن است مبتدا باشد، كه در اين صورت ، جمله (اولئك هم الخاسرون ) (183) ، خبرش است .
2 ـ در اكثر موارد، يكى از دو نقش زير براى آن ممكن است : الف ) وصف براى ماقبل .
ب ) خبر براى مبتداى محذوف .
مـثـال : (يـا ايـها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون ،الذى جعل لكم الارض فراشا)(184) .
(الـذى ) در اين آيه ، هم ممكن است صفت براى (ربكم ) باشد، كه در اين صورت ،وقف بر (تتقون )، وقـف حسن است ، و هم ممكن است خبر براى مبتداى محذوف باشد: (هو الذى جعل لكم )، كه در اين صورت ، وقف بر (تتقون )، وقف كافى است .
3 ـ در هـفت مورد، فقط نقش مبتدا را دارد و وصل كلمه ماقبل به آن جايز نيست ،آن هفت مورد، عبارتند از: (ولـئن اتـبـعـت اهـوآءهم بعد الذى جءك من العلم مالك من اللّه من ولى ولا نصير،الذين اتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤمنون به )،.
و چنانچه پس از آن علمى كه تو را حاصل شد، باز از هوسهاى آنان پيروى كنى ،در برابر خدا سرور و ياورى نخواهى داشت ، كسانى كه كتاب [آسمانى ] به آنان داده ايم ، [و] آن را چنانكه بايد مى خوانند، ايشانند كه بدان ايمان دارند، (بقره (2)، آيه 120 و 121).
(ولـئن اتـبـعـت اهـوآءهم من بعد ما جءك من العلم انك اذا لمن الظالمين ، الذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنءهم ،.
و پـس از عـلمى كه تو را [حاصل ] آمده ، اگر از هوسهاى ايشان پيروى كنى ، درآن صورت ، جدا از سـتـمـكاران خواهى بود، كسانى كه به ايشان كتاب [آسمانى ]داده ايم ، همانگونه كه پسران خود را مى شناسند، او [ محمد] را مى شناسند)،(همان ، آيه 145 و 146).
(فـلـهـم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون ، الذين ياءكلون الربوا لايقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس ،.
پـاداش آنـان نـزد پـروردگـارشـان بـراى آنان خواهد بود، و نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين مى شوند، كسانى كه ربا مى خورند، [از گور] برنمى خيزند، مگر مانندبرخاستن كسى كه شيطان بر اثر تماس ، آشفته سرش كرده است ، (همان ، آيه 274و 275).
(قل انما هو اله واحد واننى برى ء مما تشركون ، الذين اتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنءهم ،.
بگو: او تنها معبودى يگانه است ، و بى ترديد، من از آنچه شريك [او] قرارمى دهيد بيزارم ، كسانى كه كتاب [آسمانى ] به آنان داده ايم ، همانگونه كه پسران خود را مى شناسند، او [ پيامبر] را مى شناسند، (انعام (6)، آيه 19 و 20).
(واللّه لا يهدى القوم الظالمين ، الذين امنوا وهاجروا وجاهدوا فى سبيل اللّه باموالهم وانفسهم اعظم درجة عنداللّه ،.
و خدا بيدادگران را هدايت نخواهد كرد، كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده ودر راه خدا با مال و جـانشان به جهاد پرداخته اند، نزد خدا مقامى هرچه والاتردارند، و اينان همان رستگارانند، (توبه (9)، آيه 19 و 20).
(ولا يـاءتـونـك بـمـثل الا جئناك بالحق واحسن تفسيرا، الذين يحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شر مكانا واضل سبيلا،.
و بـراى تو مثلى نياوردند، مگر آنكه [ما] حق را با نيكوترين بيان براى توآورديم ، كسانى كه ـ به رو درافتاده ـ به سوى جهنم رانده مى شوند، آنان بدترين جاى و گم ترين راه را دارند)، (فرقان (25)، آيه 33 و 34).
(وكـذلك حقت كلمت ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار، الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم ،.
و بدين سان فرمان پروردگارت درباره كسانى كه كفر ورزيده بودند، به حقيقت پيوست ، كه ايشان هـمـدمـان آتـش خواهند بود، كسانى كه عرش [خدا] را حمل مى كنند، و آنها كه پيرامون آنند، به سپاس پروردگارشان تسبيح مى گويند)،(مؤمن (40)، آيه 6 و 7).
وقف بر نعم
در چهار مورد از قرآن ، كلمه (نعم ) آمده است و آنها عبارتند از: (ونـادى اصـحاب الجنة اصحاب النار ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم فاذن مؤذن بينهم ان لعنة اللّه على الظالمين ،.
و بـهـشـتيان ، دوزخيان را آواز مى دهند كه : ما آنچه را پروردگارمان به ما وعده داده بود، درست يـافـتـيم ، آيا شما [نيز] آنچه را پروردگارتان وعده كرده بود،راست و درست يافتيد؟
مى گويند: آرى ، پس آواز دهنده اى ميان آنان آوازدرمى دهد كه : لعنت خدا بر ستمكاران باد)، (اعراف (7)، آيه 44).
(وجاء السحرة فرعون قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين ، قال نعم وانكم لمن المقربين ،.
و سـاحـران نـزد فـرعـون آمدند [و] گفتند: [آيا] اگر ما پيروز شويم ، براى ما پاداشى خواهد بود؟
گفت : آرى ، و مسلما شما از مقربان [دربار من ] خواهيد بود)، (همان ،آيه 113 و 114).
(فلما جء السحرة قالوا لفرعون ائن لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين ، قال نعم وانكم اذا لمن المقربين )، (شعراء (26)، آيه 41 و 42).
(ءاذا متنا وكنا ترابا وعظاما ءانا لمبعوثون ، او اباؤنا الاولون ، قل نعم وانتم داخرون ،.
آيـا چـون مرديم و خاك و استخوانهاى [خرد] گرديديم ، آيا راستى برانگيخته مى شويم ؟
، و همين طور پدران اوليه ما؟
!، بگو: آرى ، در حالى كه شما خواريد!)،(صافات (37)، آيه 16 ـ 18).
سـيـوطى مـى گـويد: به نظر ما در مورد اول ، وقف بر نعم جايز است ، چونكه مابعدش به ماقبلش وابـسـتـه نيست ، زيرا بقيه گفتار از اهل جهنم نيست ، در سه مورد ديگر نمى توان وقف كرد، زيرا مابعدشان به ماقبلشان وابسته است و مقول قول است (185) .
بـه نـظـر ما وقف بر سه مورد ديگر نيز جايز است ، ولى ابتدا به مابعد جايز نيست ،يعنى وقف بر سه مورد ديگر، وقف حسن است ، در حالى كه وقف بر مورد اول ،كافى است .
ابتدا به بل
چـنـانـچه بل به معناى اضراب (186) باشد، ابتداى به آن جايز است ، بعد از بل به معناى اضراب ، جمله مى آيد.
مثالها: (وقالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مكرمون ،.
و گـفـتـنـد: [خـداى ] رحـمـان فـرزندى اختيار كرده ، منزه است او، بلكه [فرشتگان ]بندگانى ارجمندند)، (انبياء (21)، آيه 26).
(ص والقران ذى الذكر، بل الذين كفروا فى عزة وشقاق ،.
صاد، سوگند به قرآن پراندرز!، آرى ، آنان كه كفر ورزيدند، در سركشى وستيزند)، (ص (38)، آيه 1 و 2).
(قد افلح من تزكى ، وذكر اسم ربه فصلى ، بل تؤثرون الحيوة الدنيا،.
رستگار آن كس كه خود را پاك گردانيد، و نام پروردگارش را ياد كرد ونمازگزارد، ليكن [شما] زندگى دنيا را برمى گزينيد)، (اعلى (87)، آيه 14 آ16).
شايان ذكر است كه وقف بر كلمه قبل از بل و ابتداى به بل ، از نوع كافى است .
چنانچه بل حرف عطف باشد، كه در اين صورت پس از آن مفرد مى آيد، مانند:(قام زيد بل عمرو)، ابتدا به آن جايز نيست ، زيرا با ابتداى به آن ، بين بل ومعطوف عليه فاصله مى افتد(187) .
ابتدا به ام
(ام ) بر دو قسم است : معادله و منقطعه .
ام معادله بر دو نوع است :
1 ـ معادله نسبت به همزه استفهام ، مانند: (اخرج زيد ام عمرو).
2 ـ معادله نسبت به همزه تسويه ، مانند: (سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم ) (188) .
ام مـعـادلـه به معناى (اى ) است و حرف عطف به شمار مى آيد، و لذا نه وقف بر آن جايز است و نه ابتداى به آن .
ام منقطعه به معناى بل است و به اين علت منقطعه ناميده شده كه مابعدش را ازماقبلش منقطع مـى سازد، يعنى كلام مابعد، كلامى قائم به نفس و مستقل است ،چه كلام ماقبلش استفهام باشد و چـه خـبر، به هر صورت ، هرجا كه (ام ) منقطعه محسوب شود، مى توان قبل از آن وقف كرد و بدان ابتدا نمود(189) .
مثالها: (تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ، ام يقولون افتريه ،.
نـازل شـدن ايـن كـتـاب ـ كه هيچ [جاى ] شك در آن نيست ـ از طرف پروردگارجهانهاست ، آيا مى گويند: آن را بربافته است ؟
)، (سجده (32)، آيه 2 و 3).
(وما لكم من دون اللّه من ولى ولا نصير، ام تريدون ان تسئلوا رسولكم كما سئل موسى من قبل ،.
و شـمـا جـز خـدا سـرور و ياورى نداريد، آيا مى خواهيد از پيامبر خود همان رابخواهيد كه قبلا از موسى خواسته شد؟
)، (بقره (2)، آيه 107 و 108).
دانى وقف بر (نصير) را كافى دانسته است (190) .
(افـمـن هـو قـئم عـلى كل نفس بما كسبت وجعلوا للّه شركء قل سموهم ام تنبئونه بما لا يعلم فى الارض ام بظاهر من القول ،.
آيـا كسى كه بر هر شخصى بدانچه كرده است مراقب است [مانند كسى است كه از همه جا بى خبر اسـت ]؟
و بـراى خـدا شريكانى قرار دادند، بگو: نامشان را ببريد،آيا او را به آنچه در زمين است و او نمى داند خبر مى دهيد، يا سخنى سطحى [وميان تهى ] مى گوييد؟
)، (رعد (13)، آيه 33).
وقـف بـر (سموهم ) كافى است و وقف بر (الارض ) حسن است ، لذا نمى توان به مابعدش ابتدا كرد، زيرا در لفظ و معنا وابسته به قبلش است (191) .
(ارءيت من اتخذ الهه هويه افانت تكون عليه وكيلا، ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ،.
آيـا آن كـس كـه هـواى [نـفس ] خود را معبود خويش گرفته است ديدى ؟
آيا[مى توانى ] ضامن او باشى ؟
، يا گمان دارى كه بيشترشان مى شنوند يامى انديشند؟
)، ( فرقان (25)، آيه 43 و 44).
وقف بر (وكيلا)، وقف كافى است (192) .
ابتدا به ثم
بـرخى وقف بر كلمه قبل از (ثم ) و ابتداى به (ثم ) را در تمام قرآن جايز دانسته و دربيان عليت آن گـفـته اند: (ثم ) براى فاصله و مهلت است (193)
، اما بايد گفت كه در همه جا اين حكم صحيح نـيـست ، بلكه ثم حرف عطف است ، گاهى جمله اى را به جمله اى كه محلى از اعراب ندارد عطف مى كند و گاهى جمله اى را به جمله داراى محلى از اعراب عطف مى كند، در صورت اول ، ابتداى بـه ثـم صـحـيح است ،زيرا جمله بعد از آن ، مانند جمله مستاءنفه است ، اما در صورت دوم ، ابتداى بـه ثم صحيح نيست ، زيرا عامل اعراب جمله بعد از ثم در جمله قبل از ثم است ،بنابراين بين قبل و بعد ثم رابطه لفظى و معنوى وجود دارد، لذا ممكن است وقف بر قبل از ثم ، وقف حسن باشد، ولى ابتداى به ثم صحيح نيست .
مثالهايى از نوع اول : (ولـقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ، ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ، ثم خلقناالنطفة علقة ...
فكسونا العظام لحما ثم انشاءناه خلقا اخر فتبارك اللّه احسن الخالقين ، ثم انكم بعد ذلك لميتون ، ثم انكم يوم القيمة تبعثون )، (مؤمنون (23)،آيه 12 ـ 16).
(اللّه الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم )، (روم (30)، آيه 40).
(ان الـذيـن فـرقـوا ديـنهم وكانوا شيعا لست منهم فى شى ء انما امرهم الى اللّه ثم ينبئهم بما كانوا يفعلون )، (انعام (6)، آيه 159).
(ولا تزر وازرة وزر اخرى ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون )،(همان ، آيه 164).
در تمام موارد فوق ، جمله بعد از ثم عطف به جمله اى شده است كه محلى ازاعراب ندارد.
مثالهايى از نوع دوم : (وان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم )، (محمد (47)، آيه38 ).
جمله (لا يكونوا...) عطف به جمله (يستبدل ...) است كه محلا مجزوم است ،بنابراين ، جمله معطوف نيز محلا مجزوم است ، در اينجا مى توان گفت كه وقف بر(غيركم ) وقف حسن است ، يعنى مى توان بر آن وقف كرد، ولى نمى توان به (ثم )ابتدا نمود.
(افاءمنتم ان يخسف بكم جانب البر او يرسل عليكم حاصبا ثم لا تجدوا لكم وكيلا)، (اسراء (17)، آيه 68).
(ام امنتم ان يعيدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بماكفرتم ثم لا تجدوا لكم علينا به تبيعا)، (همان ، آيه 69).
در دو آيه فوق ، فعل بعد از (ثم ) به واسطه عطف به فعل منصوب ، منصوب شده است ، لذا بين قبل و بعد (ثم ) رابطه لفظى و معنوى وجود دارد.
در مـوارد زيـر نـيـز بـه دلـيـل وابـسـتـگـى مـابـعـد (ثـم ) بـه مـاقـبـل آن ، وقـف بـر ماقبل را جايزندانسته اند(194) :
(او لا يـرون انـهـم يـفتنون فى كل عام مرة او مرتين ثم لا يتوبون ولا هم يذكرون )،(توبه (9)، آيه 126).
(مـن كـان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليهامذموما مدحورا)، (اسراء (17)، آيه 18).
(اذا لا ذقناك ضعف الحيوة وضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا)، (همان ،آيه 75).
(ولئن شئنا لنذهبن بالذى اوحينا اليك ثم لا تجد لك به علينا وكيلا)، (همان ، آيه86 ).
ابتدا به حتى
در صورتى كه قبل از حتى ، مغيى براى بعد از آن باشد، ابتدا به آن جايز نيست ،زيرا اتصال بين غايت و مغيى ، اتصالى قوى است (195) ، مانند مواردزير: (ولا تقربوهن حتى يطهرن ،.
و به آنان نزديك نشويد تا پاك شوند)، (بقره (2)، آيه 222).
(وليستعفف الذين لا يجدون نكاحا حتى يغنيهم اللّه من فضله ،.
و كـسـانـى كـه [وسـيله ] زناشويى نمى يابند، بايد عفت ورزند تا خدا آنان را از فضل خويش بى نياز گرداند)، (نور (24)، آيه 33).
در غير اين صورت ، ابتدا به (حتى ) جايز است ، مانند: (الهيكم التكاثر، حتى زرتم المقابر)(196) .
ابتدا به (حتى اذا) نيز جايز است ، مانند موارد زير: (قـل مـن كـان فى الضلالة فليمدد له الرحمن مدا حتى اذا راءوا ما يوعدون اماالعذاب واما الساعة فسيعلمون من هو شر مكانا واضعف جندا)، (مريم (19)، آيه75 ).
(وحـرام عـلـى قرية اهلكناها انهم لا يرجعون ، حتى اذا فتحت ياءجوج وماءجوج وهم من كل حدب ينسلون )، (انبياء (21)، آيه 95 و 96).
(وسيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جءوها فتحت ابوابها)، (زمر (39)،آيه 71).
(وسيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا حتى اذا جءوها وفتحت ابوابها)، (همان ،آيه 73).
(ويـوم يـحـشـر اعـداء اللّه الى النار فهم يوزعون ، حتى اذا ما جاؤها شهد عليهم سمعهم وابصارهم وجلودهم بما كانوا يعملون )، (فصلت (41)، آيه 19 و 20).
(وانـهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون ، حتى اذا جءنا قال يا ليت بينى وبينك بعد المشرقين )، (زخرف (43)، آيه 37 و 38).
ابـتـدا بـه (حتى اذا) در آيه 6 سوره نساء: (وابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح )صحيح نيست ، زيرا جمله قبل از (حتى ) داراى معناى مفيد مقصود نيست .
وقف بر هذا
در دو مورد مى توان بر كلمه (هذا) وقف كرد: 1 ـ (ان هذا لرزقنا ماله من نفاد، هذا * وان للطاغين لشر مب )، (ص (38)، آيه54 و 55).
2 ـ (جهنم يصلونها فبئس المهاد، هذا * فليذوقوه حميم وغساق )، (همان ، آيه56 و 57).
در دو مورد فوق ، از نظر تركيبى ، هذا يا مبتدا براى خبر محذوف است و يا خبرواقع شده است براى مبتداى محذوف (197) .
وقف بر ذلك
وقف بر روى (ذلك ) در چهار مورد صحيح است ، آن موارد عبارتند از: (وليطوفوا بالبيت العتيق ، ذلك * ومن يعظم حرمات اللّه فهو خير له )، (حج (22)، آيه 29 و 30).
(ومـن يـشـرك بـاللّه فكانما خر من السمء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق ، ذلك * ومن يعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب )، (همان ، آيه31 و 32).
(وان اللّه لعليم حليم ، ذلك * ومن عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه اللّه )، (همان ، آيه 59 و 60).
(فـشـدوا الـوثـاق فاما منا بعد واما فدآء حتى تضع الحرب او زارها ذلك * ولويشء اللّه لانتصر منهم )، (محمد (47)، آيه 4).
(ذلك ) در موارد فوق مى تواند يكى از اعرابهاى زير را دارا باشد: 1 ـ خبر براى مبتداى محذوف باشد.
2 ـ مبتدا باشد كه خبرش محذوف است .
در هر صورت ، بين (ذلك ) و عبارت بعدى رابطه لفظى وجود ندارد، ولى از آنجاكه رابطه معنوى وجود دارد، وقفش وقف كافى است (198) .
وقف بر كذلك
وقف بر روى (كذلك ) در چهار مورد صحيح است ، آن موارد عبارتند از: (حـتـى اذا بـلـغ مـطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا،كذلك * وقد احطنا بما لديه خبرا)، (كهف (18)، آيه 90 و 91).
(فـاخـرجناهم من جنات وعيون ، وكنوز ومقام كريم ، كذلك * واورثناهابنى اسرائيل )، ( شعراء (26)، آيه 57 ـ 59).
(و مـن الـنـاس والـدواب والانـعام مختلف الوانه كذلك * انما يخشى اللّه من عباده العلمؤا)،( فاطر (35)، آيه 28).
(ونعمة كانوا فيها فاكهين ، كذلك * واورثناها قوما اخرين )، (دخان (44)، آيه 27و 28).
(كذلك ) در موارد فوق مى تواند يكى از اعرابهاى زير را دارا باشد: 1 ـ صفت براى مصدر محذوف .
2 ـ خبر براى مبتداى محذوف .
به هر صورت ، وقف بر آنها كافى است .
وقف معانقه يا مراقبه (200) .هـرگاه كلمه يا عبارتى چنان باشد كه احتمال دارد به عبارت قبل از خود وابسته باشد و احـتـمـال دارد بـه عبارت بعد از خود وابسته باشد، از آنجا كه امكان نداردبه هر دو طرف وابسته بـاشد، لذا قارى مخير است كه آن را وابسته به عبارت دوم بداند و قبل از آن وقف كند، و يا وابسته به عبارت اول بداند و بعد از آن وقف كند، ولى نمى تواند هم قبل و هم بعد از آن وقف كند، زيرا كه ايـن امـر نـشـان از آن دارد كـه كـلـمـه يـا عـبارت مذكور، مستقلا داراى معناست ، در حالى كه چنين نيست .
اولين كسى كه اين نوع وقف را در علم قرائت مطرح كرد، امام ابوالفضل رازى بوده است (201) .
عـلامـت ايـن وقف ، (مع ) يا (معا) و يا سه نقطه (.:) ماءخوذ از نون و قاف در كلمه معانقه است ، كه بالاى كلمات قرآنى گذارده مى شود(202) .
وقفهاى معانقه در قرآن فراوان است ، كه معروفترين آنها موارد زير است : (ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين )، (بقره (2)، آيه 2).
وقـف بـر (لا ريـب )، از عـاصـم و نـافـع روايت شده است و اين مانند آيه (قالوا لا ضيران ا الى ربنا مـنقلبون ) (203) است كه تقديرش (لا ضير فيه ) است ، بنابراين وقتى بر (لا ريب ) وقف مى شود، تـقـديـر آيه چنين است : (ذلك الكتاب لا ريب فيه ،فيه هدى للمتقين )، كه (فيه ) اول حذف شده اسـت ، طـبـق ايـن نظر، جمله (فيه هدى للمتقين )، جمله مستاءنفه است و وقف بر (لا ريب )، تام است .
امـا بـنـابـر وقـف بر (لا ريب فيه )، جمله (هدى للتقين )، يا خبر دوم براى (ذلك ) است ،كه در اين صـورت ، وقف بر (لا ريب فيه )، حسن است ، و يا خبر براى مبتداى محذوف است و تقديرش چنين است : (هو هدى للمتقين )، كه در اين صورت ،وقف بر (لا ريب فيه )، كافى است (204) .
(وامـا الـذين كفروا فيقولون ماذا اراد اللّه بهذا مثلا.: يضل به كثيرا ويهدى به كثيرا)، (بقره (2)، آيه 26).
در صـورت وقـف بـر (مـاذا)، مـقول قول كفار نيست ، بلكه قول خداوند است ، وجمله (يضل به ...) صفت براى (مثلا) است ، در صورتى كه بر (مثلا) وقف شود،مجموع جمله (ماذا اراد اللّه بهذا مثلا)، قول كافران است ، و جمله (يضل به ...)،جمله مستاءنفه است .
(وانـفقوا فى سبيل اللّه ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة واحسنوا.: ان اللّه يحب المحسنين )، ( بقره (2)، آيه 195).
گفته شده كه وقف بر (احسنوا) اولى است .
(ولا ياءب كاتب ان يكتب .: كما علمه اللّه .: فليكتب )، (بقره (2)، آيه 282).
وقف بر (كما علمه اللّه ) مناسبتر است .
(وما يعلم تاءويله الا اللّه .: والراسخون فى العلم يقولون امنا به )، (آل عمران (3)،آيه 7).
هـريـك از ايـن دو وقـف ، بـسـتگى به نوع تفسيرى دارد كه از آيه مى شود، اگر كسى بگويد: فق ط خـداونـد، علم به تاءويل دارد، وقف بر اللّه ، لازم و تام مى شود، و اگركسى بگويد: راسخان در علم نيز به تاءويل آگاهند، وقف بر اللّه ، حسن و غير لازم است ، و بهتر آن است كه به كلمه (العلم ) وقف شود.
(يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا.: وما عملت من سوء.: تود لوان بينها وبينه امدا بعيدا)، ( آل عمران (3)، آيه 30).
در اين آيه ، اگر بر كلمه (سوء) وقف شود و آنگاه از (وما عملت من سوء) ابتداشود، بهتر است .
(قال يا ويلتى اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب فاءوارى سواة اخى فاصبح من الن ادمين .:، من اجل ذلـك .: كـتـبـنا على بنى اسرائيل انه من قتل نفسا بغير نفس اوفساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا)، (مائده (5)، آيه 31 و 32).
(قال فانها محرمة عليهم .: اربعين سنة .: يتيهون فى الارض )، (همان ، آيه 26).
(ان هذا لرزقنا ماله من نفاد.:، هذا.: وان للطاغين لشر ماب )، (ص (38)، آيه 54و 55).
وقف نبى
در بـعضى از كتب مربوط به وقف و ابتدا، مواردى به عنوان (وقوف النبى ) آمده است ، كه مجموعا در هفده مورد به شرح زير است : 1 ـ (ولـكـل وجـهة هو موليها فاستبقوا الخيرات * اين ما تكونوا ياءت بكم اللّه جميعا)، (بقره (2)، آيه 148).
2 ـ (وما تفعلوا من خير يعلمه اللّه * وتزودوا فان خير الزاد التقوى )، (همان ، آيه197 ).
3 ـ (وما يعلم تاءويله الا اللّه * والراسخون فى العلم يقولون امنا به كل من عندربنا)، ( آل عمران (3)، آيه 7).
4 ـ (فاصبح من النادمين )، (مائده (5)، آيه 31).
5 ـ (فاستبقوا الخيرات * الى اللّه مرجعكم جميعا)، (همان ، آيه 48).
6 ـ (قـال سـبـحـانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق * ان كنت قلته فقدعلمته )، (همان ، آيه 116).
7 ـ (اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ان انذر الناس * وبشر الذين امنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم )، (يونس (10)، آيه 2).
8 ـ (ويستنبئونك احق هو قل اى وربى انه لحق وما انتم بمعجزين )، (همان ، آيه53 ).
9 ـ (قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه * على بصيرة انا ومن اتبعنى )، (يوسف (12)،آيه 108).
10 ـ (كذلك يضرب اللّه الامثال )، (رعد (13)، آيه 17).
11 ـ (والانعام خلقها * لكم فيها دف ء ومنافع ومنها تاءكلون )، (نحل (16)، آيه5 ).
12 ـ (واذ قـال لقمان لابنه وهو يعظه يا بنى لا تشرك باللّه * ان الشرك لظلم عظيم )، (لقمان (31)، آيه 13).
13 ـ (وكذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار)، (مؤمن (40)، آيه 6).
14 ـ (ثم ادبر يسعى ، فحشر * فنادى )، (نازعات (79)، آيه 22 و 23).
15 ـ (ليلة القدر خير من الف شهر)، (قدر (97)، آيه 3).
16 ـ (تنزل الملائكة والروح فيها باذن ربهم من كل امر)، (همان ، آيه 4).
17 ـ (فسبح بحمد ربك واستغفره * انه كان توابا)، (نصر (110)، آيه3 ) (205) .
وقف غفران
وقف غفران ، آن است كه بنابر آنچه از پيامبر (ص ) نقل شده ، هرگاه بر آن كلمه وقف شود، موجب مغفرت و آمرزش است و آن در ده موضع زير است : 1 ـ (يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اوليء * بعضهم اوليءبعض )، (مائده (5)، آيه 51).
2 ـ (انما يستجيب الذين يسمعون * والموتى يبعثهم اللّه ثم اليه يرجعون )،(انعام (6)، آيه 36).
3 ـ (افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا * لا يستوون )، (سجده (32)، آيه 18).
4 ـ (افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون )، (همان جا).
5 ـ (انـا نـحـن نـحـيى الموتى ونكتب ما قدموا و اثارهم * وكل شى ء احصيناه فى امام مبين )، ( يس (36)، آيه 12).
6 ـ (يا حسرة على العباد * ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤن )، (همان ،آيه 30).
7 ـ (قالوا يا ويلنا من بعثنا من مرقدنا * هذا ما وعد الرحمن وصدق المرسلون )،(همان ، آيه 52).
8 ـ (وان اعبدونى * هذا صراط مستقيم )، (همان ، آيه 61).
9 ـ (او لـيـس الـذى خـلق السموات والارض بقادر على ان يخلق مثلهم * بلى وهوالخلاق العليم )، (همان ، آيه 81).
10 ـ (او لـم يـروا الـى الطير فوقهم صافات ويقبضن * ما يمسكهن الا الرحمن انه بكل شى ء بصير)، ( ملك (67)، آيه 19).
وقف ازدواج
گـاهـى در بـيـن آيـات قرآن ، عبارتهايى وجود دارد كه با هم قرينه هستند، مانند:(لها ما كسبت وعليها ما اكتسبت ) (206) .
در اينگونه موارد، گرچه وقف بر عبارت اول جايز است ، اما بهتر است كه برعبارت دوم وقف شود، ايـن نـوع وقـف را وقـف ازدواج نـامـيـده اند، با اين مناسبت كه دو عبارت قرينه ، همچون دو زوج هستند، موارد زير، نمونه هايى از وقف ازدواج هستند: (لها ما كسبت ولكم ما كسبتم )، (بقره (2)، آيه 134 و 141).
(فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه ومن تاخر فلا اثم عليه )، (همان ، آيه 203).
(تولج الليل فى النهار وتولج النهار فى الليل )، (آل عمران (3)، آيه 27).
(وتخرج الحى من الميت وتخرج الميت من الحى )، (همان جا).
(من عمل صالحا فلنفسه ومن اساء فعليها)، (فصلت (41)، آيه 46)، (جاثيه (45)، آيه 15).
اين نوع وقف ، اختيار نصير بن محمد و پيروان او از ائمه وقف است (207) .
آيات داراى وقوف كثير
بعضى از آيات ، داراى وقفهاى زياد است كه در اينجا نمونه هايى رامى آوريم :(208) .
آيـه 255 بقره (آية الكرسى ): اللّه لا اله الا هو (ك ) الحى القيوم (ك ) لا تاءخذه سنة ولا نوم (ك ) وما فـى الارض (ك ) الا بـاذنـه (ك ) ومـا خلفهم (ك ) الا بما شء (ك )السموات والارض (ك ) حفظهما (ك ) العظيم (ت ).
آيه 154 آل عمران : طائفة منكم (ح ) انفسهم (ح ) الجاهلية (ك ) من شى ء (ك ) كله للّه (ك ) يبدون لك (ك ) هاهنا (ك ) مضاجعهم (ح ) فى قلوبكم (ك ) بذات الصدور(ت ).
آيـه 15 شـورى : فـلـذلك فادع (ك ) واستقم كما امرت (ك ) اهوآءهم (ك ) من كتاب (ك ) لا عدل بينكم (ك ) وربكم (ك ) ولكم اعمالكم (ك ) بيننا وبينكم (ك ) يجمع بيننا (ك ) المصير (ت ).
آيـه 10 مـمـتـحنه : مهاجرات فامتحنوهن (ك ) بايمانهن (ك ) الى الكفار (ك ) يحلون لهن (ك ) ما انـفقوا (ك ) اجورهن (ك ) بعصم الكوافر (ك ) ليسئلوا ما انفقوا (ك )يحكم بينكم (ك ) عليم حكيم (ت ).
وقف بر انتهاى آيات
گـرچه اكثر آيات قرآن به گونه اى خاتمه مى يابد كه وقف بر آنها كافى يا تام است ، اما اقسام ديگر وقف نيز در انتهاى آيات يافت مى شود، مانند آنچه درآيات زير مشاهده مى كنيم : (فوربك لنسئلنهم اجمعين ، عما كانوا يعملون )، (حجر (15)، آيه 92 و 93).
كلمه (عما) در آيه 93، متعلق به (لنسئلنهم ) در آيه 92 است ، بنابراين ، طبق قاعده ، ابتداى به (عما كانوا...) جايز نيست ، گرچه وقف به (اجمعين ) صحيح است ، چون آيه 92، خود داراى معناى مفيد و مقصود است .
(ارءيت الذى ينهى ، عبدا اذا صلى ). (علق (96)، آيه 9 و 10).
كـلـمه (عبدا) در آيه 10، مفعول (ينهى ) در آيه 9 است ، و طبق قاعده ، وقف بر(ينهى ) قبيح است ، چون بين فعل و مفعول آن جدايى افكنده است .
(فويل للمصلين ، الذين هم عن صلوتهم ساهون )، (ماعون (107)، آيه 4 و 5).
كلمه (الذين ) در آيه 5، صفت براى (مصلين ) در آيه 4 است ، در واقع ، (ويل ) برنمازگزارانى تعلق گرفته كه از نمازشان غافلند، ولى وقتى بر (مصلين ) وقف شود، اين معنا توهم مى شود كه (ويل ) به همه نمازگزاران تعلق گرفته است ،بنابراين ، وقف بر (مصلين )، وقف قبيح است .
(الا انهم من افكهم ليقولون ، ولد اللّه وانهم لكاذبون )، (صافات (37)، آيه 151و 152).
در آيـات فـوق ، وقـف بـر (لـيقولون )، به دليل جدايى افكندن بين قول و مقول قول ،قبيح است و ابتداى به (ولد اللّه ) قبيحتر است .
نظرات مختلف در مورد وقف بر انتهاى آيات
در مورد وقف بر انتهاى آيات ، دو نظر وجود دارد:
1 ـ وقف بر آنها مطلقا جايز است ، چه وقف از نوع تام باشد يا كافى ، حسن باشديا قبيح .
2 ـ حـكم وقف بر آنها هيچ تفاوتى با حكم وقف در بين آيات ندارد، يعنى درصورتى كه تام يا كافى باشد، هم وقف بر آنها جايز است و هم ابتداى به آيه بعدى ، و در صورتى كه حسن باشد، وقف بر آنها جايز است ، ولى ابتداى به مابعدجايز نيست ، و در صورتى كه قبيح باشد، وقف بر آن نيز جايز نيست ، بلكه بايد به آيه بعد وصل كرد.
طرفداران نظريه اول به حديثى از پيامبر (ص ) ـ كه توسط ام سلمه نقل شده آاستناد كرده اند: ام سـلـمـه گـويـد: رسول خدا (ص ) وقتى قرآن مى خواند، در پايان هر يك از آيه هاوقف مى كرد، مـى فـرمـود: (بسم اللّه الرحمن الرحيم )، وقف مى كرد، و بعدمى فرمود: (الحمد للّه رب العالمين )، وقـف مـى كـرد، و سپس مى فرمود: (الرحمن الرحيم )، وقف مى كرد، و آنگاه مى فرمود: (مالك يوم الدين )... تا پايان حديث (209) .
مـخـالفان نظريه اول ، هم در سند و هم در متن اين حديث ، خدشه كرده اند، درباره سند گفته اند كه سندش متصل نيست ، و درباره متن گفته اند كه متن اين حديث فقط وقف بر آيات سوره حمد را بيان مى كند، لذا معلوم نيست وقف در بقيه سورقرآن را شامل شود(210) .
وقف بر جمله ندائيه
سيوطى مى گويد: وقف بر جمله ندائيه ، جايز است ، چنانكه ابن حاجب از محققان نقل كرده است ، زيـرا كـه آن يـك جـمله مستقل و مابعدش جمله ديگرى است ،هرچند كه جمله اولى به آن تعلق دارد(211) .
وقف بر حروف مقطعه
در ابـتـداى 29 سـوره قـرآن ، حروف مقطعه قرار دارد، كه در بعضى از آنها به عنوان يك آيه ، و در بـعـضى به عنوان بعضى از آيه آمده است ، به طور مثال ،(الم ) در سوره بقره ، يك آيه است ، و (ص ) جـزئى از آيـه اسـت ، علماى وقف وابتدا گفته اند: در صورتى كه حروف مقطعه ، اسمى براى سور قرآن باشند و ياخود كلامى مستقل باشند، وقف بر تمام آنها تام است (212) .
روش قراى مشهور در وقف و ابتدا
عـاصـم ، تـمام شدن كلام را مبناى وقف خود قرار مى داد و ابوالفضل رازى گويد:عاصم به حسن ابتدا پايبند بود.
كسائى ، تمام شدن كلام را مبناى وقف خود قرار مى داد.
حمزه ، در هنگام قطع نفس وقف مى كرد، زيرا قرائتش با تحقيق و مد طويل همراه بود، لذا نفسش به محل وقف تام يا كافى نمى رسيد، يا به اين دليل كه تمام قرآن نزد او مانند يك سوره بود.
نافع ، از نظر معنا، وقف و ابتدا را مراعات مى كرد.
ابن كثير، بر رؤوس آيات وقف مى كرد و در ميانه آيات وقف نمى كرد، جز در سه مورد زير: (وما يعلم تاءويله الا اللّه )، (آل عمران (3)، آيه 7).
(وما يشعركم )، (انعام (6)، آيه 109).
(انما يعلمه بشر)، (نحل (16)، آيه 103).
ابوعمرو، بر وقف بر رؤوس آيات تعمد داشت (213) .
علائم وقف
م ـ وقف لازم .
ط ـ وقف مطلق .
ج ـ وقف جايز.
ز ـ وقف مجوز لوجه .
ص ـ وقف مرخص لضرورة .
لا ـ لا تقف (وقف ممنوع ).
س ـ سكته .
قف ـ وقف مطلق .
ق ـ قيل عليه الوقف (گفته شده بر آن وقف است )، وصل آن اولى است .
قلا ـ قيل لا وقف عليه (گفته شده بر آن وقف نيست )، وقف آن اولى است .
قلى ـ الوقف اولى من الوصل (وقف بهتر از وصل است ).
صلى ـ الوصل اولى من الوقف (وصل بهتر از وقف است ).
صق ـ وصل به ماقبل (يعنى از آنجا ابتدا نشود).
صب ـ وصل به مابعد (يعنى در آنجا وقف نشود).
جه ـ وجه له فى الوقف (مانند وقف مجوز لوجه است ).
ك ـ كذلك (يعنى وقف آن مانند وقف در مورد قبلى است ).
... ـ وقف مراقبه يا معانقه .