آموزش وقف و ابتدا :وقفهاى سجاوندى
وقفهاى سجاوندى .
قبلا اشاره شد كه محمد بن طيفور سجاوندى (متوفاى 560 ه) مقرى ء، مفسر ونحوى قرن ششم ، وقف را به شش قسم تقسيم كرده است :
1 ـ وقف لازم ، با علامت (م ).
2 ـ وقف مطلق ، با علامت (ط).
3 ـ وقف جايز، با علامت (ج ).
4 ـ وقف مجوز لوجه ، با علامت (ز).
5 ـ وقف المرخص للضرورة ، با علامت (ص ).
6 ـ وقف ممنوع ، با علامت (لا).
در ايـنـجـا ضـمن توضيح پيرامون هر يك از اين وقوف ، رابطه آن را با وقفهاى چهارگانه مشهور بررسى خواهيم كرد.
وقف لازم
وقـف لازم ، وقـف بـر كـلمه اى است كه اگر به مابعدش وصل شود، در معناى مقصود، خلل ايجاد مـى شـود، بـه ايـن صورت كه يا معنا را به كلى تغيير مى دهد، ويا معناى خلاف مقصود را به ذهن متبادر مى سازد.
مثالهايى از وقف لازم : (انهم اصحاب النار * الذين يحملون العرش ومن حوله )، (غافر (40)، آيه 6 و7).
در صورت وصل ، اين معنا به ذهن متبادر مى شود كه دوزخيان ، عرش خدا راحمل مى كنند.
(ان اللّه شديد العقاب * للفقراء المهاجرين )، (حشر (59)، آيه 7).
در صورت وصل ، اين معنا ايجاد مى شود كه خداوند نسبت به مهاجران فقير،شديدالعقاب است .
(لقد سمع اللّه قول الذينقالوا ان اللّه فقير ونحن اغنياء * سنكتب ما قالوا)، (آل عمران (3)، آيه 181).
اگـر كلمه (اغنياء) به جمله بعد وصل شود، اين معنا به ذهن مى آيد كه جمله (سنكتب ...) نيز قول كفار است .
(ليلة القدر خير من الف شهر * تنزل الملائكة والروح فيها)، (قدر (97)، آيه 3 و4).
در صـورت وصل ، اين توهم ايجاد مى شود كه جمله (تنزل الملائكة ) صفت (شهر)است و مجموعا ايـن مـعـنـا را افاده مى كند كه (شب قدر از هزار ماهى كه در آن فرشتگان و روح نازل شوند، برتر اسـت ، در حـالـى كـه مـقصود و مراد از آيه ، اين است كه شب قدر كه در آن فرشتگان و روح نازل مى شوند، از هزار ماه [عادى كه در آن شب قدر نباشد] برتر است .
(سبحانه ان يكون له ولد * له ما فى السموات وما فى الارض )، (نساء (4)، آيه171 ).
اگر به وصل خوانده شود، توهم مى شود كه جمله (له ما فى السموات وما فى الارض )، صفت (ولد) است و آنچه از خداوند سلب شده ، اين است كه اوفرزندى داشته باشد كه آسمانها و زمين را مالك باشد، و لذا طبق اين معنا،مطلق فرزند از خداوند سلب نشده است .
(وما هم بمؤمنين * يخادعون اللّه والذين امنوا)، (بقره (2)، آيه 8 و 9).
در صورت وصل ، اين توهم پيش مى آيد كه جمله (يخادعون اللّه ) صفت مؤمنين است .
جايگاه وقف لازم در وقفهاى چهارگانه
بـعـضـى پـنـداشـته اند كه وقف لازم ، معادل وقف تام است (136) ، در حالى كه چنين نيست ، نه مـى توان گفت كه هر وقف تامى ، لازم است ، و نه مى توان گفت كه هر وقف لازمى تام است ، اگر بـخـواهيم رابطه وقف لازم و تام را از نظر منطقى بيان كنيم ، بايد بگوييم : رابطه بين آنها عموم و خصوص من وجه است كه داراى يك وجه اشتراك و دو وجه افتراق است ، يعنى بعضى از وقفها، هم لازم است وهم تام ، مانند: وقف بر آيه 6 از سوره مؤمن .
بعضى از وقفها تام هستند، ولى لازم نيستند، مانند بسيارى از مثالهايى كه دردرس مربوط به وقف تـام زده شـد، بـراى مثال ، وقف (بسم اللّه الرحمن الرحيم )،(مالك يوم الدين ) و (اياك نعبد واياك نـسـتـعـيـن ) در سـوره حـمد، تام است ، و هركدام را مى توان به آيه بعدى وصل كرد، بدون آنكه هيچگونه خللى در معنا ايجادكند.
از طـرف ديـگر، بعضى از وقفها لازم هستند، ولى تام نيستند، مانند: وقف بر آيه 8سوره بقره : (وما هم بمؤمنين ) و وقف بر آيه 3 قدر: (ليلة القدر خير من الف شهر)، كه لازم است ، در حالى كه وقف آنها از نوع وقف كافى است ، زيرا آيه 8 و9 سوره بقره درباره منافقان است و آيه 3 و 4 سوره قدر نيز درباره شب قدراست ، پس بين آيات 8 و 9 سوره بقره و 3 و 4 سوره قدر، رابطه معنوى وجوددارد، و از طرفى هيچگونه رابطه لفظى بين آنها وجود ندارد، پس وقف آنها،كافى است .
حـال كـه رابـطه بين وقف لازم با تام روشن شد، بى مناسبت نيست كه بگوييم :رابطه وقف لازم با هـريـك از وقـفهاى كافى و حسن نيز چنين است ، يعنى رابطه وقف لازم با وقف كافى و حسن نيز رابطه عموم و خصوص من وجه است .
واضح است كه رابطه وقف لازم با وقف قبيح ، رابطه تباين است .
در ايـن قسمت به ذكر مواردى مى پردازيم كه وقفهاى تام ، كافى و حسن ، مصاديق وقف لازم واقع شده اند.
مصاديق وقف لازم از وقف تام
آنچه در پى مى آيد برخى از مواردى هستند كه وقف بر آنها لازم است و هم تام .
(ولا يحزنك قولهم * ان العزة للّه جميعا)، (يونس (10)، آيه 65).
(فلا يحزنك قولهم * انا نعلم ما يسرون وما يعلنون )، (يس (36)، آيه 76).
در ايـن دو مـورد، وصل اين توهم را ايجاد مى كند كه جمله بعد از (قولهم )، گفتاركفار است ، در حالى كه گفتار خداوند است .
(وما يعلم تاءويله الا اللّه * والراسخون فى العلم يقولون امنا به )، (آل عمران (3)، آيه 7).
(اليس فى جهنم مثوى للكافرين * والذى جء بالصدق )، (زمر (39)، آيه 32 و33).
وصل در اين دو مورد، اين توهم را ايجاد مى كند كه (واو) براى عطف است .
(ربنا انك تعلم ما نخفى وما نعلن * وما يخفى على اللّه من شى ء فى الارض ولافى السماء)، ( ابراهيم (14)، آيه 38).
در صورت وصل ، توهم مى شود كه (واو)، عطف و (ما) موصول است (137) .
مصاديق وقف لازم از وقف كافى
آنچه در پى مى آيد برخى از مواردى هستند كه وقف بر آنها هم لازم است و هم كافى .
(وما كان لهم من دون اللّه من اولياء * يضاعف لهم العذاب )، (هود (11)، آيه20 ).
وصل در اينجا موجب توهم اين معنا مى شود كه عبارت دوم ، حال يا صفت براى (اولياء) است .
(فاذا جاء اجلهم لا يستاءخرون ساعة * ولا يستقدمون )، (اعراف (7)، آيه 34) و(نحل (16)، آيه 61).
(اذا جء اجلهم فلا يستاءخرون ساعة * ولا يستقدمون ، (يونس (10)، آيه49 ).
وصـل در اينجا موجب اين توهم مى شود كه (واو) در (ولا يستقدمون ) عطف به جواب شرط است ، در حـالـى كـه چـنين نيست ، زيرا وقتى اجل فرامى رسد، تنهامساءله تاءخير و به عقب افكندن آن مى تواند مطرح باشد و ديگر به جلو انداختن آن معنا ندارد.
(ونسوق المجرمين الى جهنم وردا * لايملكون الشفاعة )، (مريم (19)، آيه 86و 87).
در اينجا وصل موجب توهم اين معنا مى شود كه آيه دوم حال باشد.
(ولا تدع مع اللّه الها اخر * لا اله الا هو)، (قصص (28)، آيه 88).
در اينجا وصل موجب اين توهم مى شود كه جمله دوم وصف براى (الها اخر)است .
(زيـن لـلذين كفروا الحيوة الدنيا ويسخرون من الذين امنوا * والذين اتقوا فوقهم يوم القيمة )، (بقره (2)، آيه 212).
در ايـنـجـا وصـل مـوجـب ايـن تـوهـم مى شود كه (يوم القيمة ) در عبارت دوم ، ظرف براى فعل (يسخرون ) در عبارت اول است .
(تلك لرسل فضلنا بعضهم على بعض * منهم من كلم اللّه )، (بقره (2)، آيه253 ).
وصـل در اينجا موجب اين توهم مى شود كه (منهم ) متعلق به جمله قبل است ، درحالى كه (منهم من كلم اللّه ) يك جمله مستاءنفه است .
(لقد كفر الذين قالوا ان اللّه ثالث ثلاثة * وما من اله الا اله واحد)، (مائده (5)،آيه 73).
(وقالوا اتخذ اللّه ولدا * سبحانه )، (بقره (2)، آيه 116).
وصـل در ايـن دو مـورد، مـوجـب مـى شـود كـه كـسـى توهم كند جمله دوم نيز گفتاركافران است (138) .
مصاديق وقف لازم از وقف حسن
آنچه در پى مى آيد برخى از مواردى است كه وقف بر آنها هم لازم است و هم حسن .
(لتؤمنوا باللّه ورسوله وتعزروه وتوقروه * وتسبحوه بكرة واصيلا)، (فتح (48)،آيه 9).
در بـيـان وجه حسن بودن وقف بر (توقروه ) بايد بگوييم : سه فعل (تعزروه )،(توقروه ) و (تسبحوه ) عـطـف بـر (تـؤمنوا) هستند، و چون (تؤمنوا) با (ان ) مقدرمنصوب شده ، اين سه فعل نيز منصوب هـسـتـند، بنابراين بين اين چهار فعل ، رابطه لفظى وجود دارد و وجود رابطه معنوى بين آنها نيز واضـح اسـت ، لذا وقف بر هريك از آنها، از نوع وقف حسن است (139) ، اما، وجه لازم بودن وقف بـر(تـوقروه ) آن است كه اگر وصل شود، توهم مى شود كه ضمير غايب در هر سه فعل به يك چيز بـرمـى گـردد، بـه خـدا يـا رسـول ، درحـالـى كـه ضمير غايب در(تعزروه ) و (توقروه ) به پيامبر برمى گردد، ولى در (تسبحوه ) به خداوند راجع است .
(الـم تـر الـى الملا من بنى اسرائيل من بعد موسى * اذ قالوا لنبى لهم ابعث لناملكا)، (بقره (2)، آيه 246).
(واتل عليهم نباء ابنى ادم بالحق * اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما)، (مائده (5)،آيه 27).
(واتل عليهم نباء نوح * اذ قال لقومه )، (يونس (10)، آيه 71).
سجاوندى ، وقف در اين موارد سه گانه را لازم مى داند، تا توهم نشود كه عامل در(اذ)، فعل متقدم است .
(فانزل اللّه سكينته عليه * وايده بجنود لم تروها)، (توبه (9)، آيه 40).
گفته شده كه ضمير (عليه ) به ابوبكر و ضمير (ايده ) به پيامبر برمى گردد، و لذابراى اينكه كسى هر دو را به پيامبر يا ابوبكر برنگرداند، وقف بر (عليه ) لازم است .
(وان كان قميصه قد من دبر فكذبت * وهو من الصادقين )، (يوسف (12)، آيه27 ).
مـنـظـور آيه ، آن است كه يوسف از صادقان است ، در حالى كه وصل ، موجب اين توهم مى شود كه زليخا از صادقان است (140) .
وقف مطلق
و آن در جايى است كه دو عبارت به گونه اى باشد كه در آن ، هم وقف بر عبارت اول و هم ابتدا به عبارت دوم ، بسيار نيكو و پسنديده باشد، و در عين حال وصل آن نيز با مانعى مواجه نباشد.
وقف مطلق ، تمام موارد وقف تام را به جز آن دسته كه لازمند، دربرمى گيرد، پس اگر وقفهاى تام را به دو دسته تقسيم كنيم : دسته اى لازم و دسته اى غير لازم ،قسم اول داخل در وقف لازم است ، و قسم دوم همگى مصاديق وقف مطلق هستند، گرچه ممكن است مصاديق وقف مطلق ، منحصر به وقف تام نباشد وبعضى از موارد وقف كافى را نيز شامل شود.
شـايـان ذكـر اسـت ، آنچه درباره موارد شيوع وقف تام گفته شد، در مورد وقف مطلق نيز صادق است .
مثالهايى از وقف مطلق : (ولـو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم *ولولا فضل اللّه عليكم ورحمته لا تبعتم الشيطان الا قليلا)، (نساء (4)، آيه83 ).
(ليجمعنكم الى يوم القيمة لا ريب فيه * ومن اصدق من اللّه حديثا)، (نساء (4)،آيه 87).
(اللّه لا اله الا هو الحى القيوم * نزل عليك الكتاب بالحق )، (آل عمران (3)، آيه2 و 3).
(وانزل الفرقان * ان الذين كفروا)، (همان ، آيه 4).
(من قبل ان ياءتى يوم لا بيع فيه ولا خلة ولا شفاعة * والكافرون هم الظالمون )،(بقره (2)، آيه 254).
(فـلا رفـث ولا فـسـوق ولا جـدال فـى الحج * وما تفعلوا من خير يعلمه اللّه *وتزودوا فان خير الزاد التقوى )، (همان ، آيه 197).
وقف جايز
و آن در جـايى است كه دو عبارت به گونه اى باشد كه هم وصل و هم فصل (وقف )آنها جايز است ، زيـرا هر دو داراى سبب است (141) ، به طور مثال ، گفته شده كه وقف بر (وما انزل من قبلك )، در آيـه 14 سـوره بـقـره ، از نـوع وقف جايز است ،زيرا از طرفى واو عطف ، اقتضاى وصل دارد، و از طـرفى تقديم مفعول بر فعل در(بالاخرة هم يوقنون )، نظم ديگرى به جمله داده است . [و اين امر اقتضاى وقف را دارد، چرا كه كلام داراى نظمى مغاير با نظم جمله قبل است ](142) .
بـه طور كلى مى توان گفت : تمام موارد وقف كافى ، به جز آنچه كه آن را (وقف بيان تام ) ناميديم ، از مـصـاديق وقف جايز هستند، زيرا در تمام موارد وقف كافى ،عدم رابطه لفظى (اعرابى ) بين دو عبارت ، اقتضاى وقف را دارد و وجود رابطه معنوى ، اقتضاى وصل را دارد، مضاف بر آنكه در بعضى از موارد، وجود بعضى روابط لفظى غيراعرابى ، بر اقتضاى وصل مى افزايد، مانند مثالى كه زده شد، كه واو عطف به اقتضاى وصل دامن مى زند، گرچه عطف در آن ، از نوع عطف جمله به جمله است و هـيـچ كـدام از جـمـله ها نيز محلى از اعراب ندارند تا موجب ايجادرابطه اعرابى بين معطوف و معطوف عليها شود.
مثالهاى ديگر از وقف جايز: (ولا تنكحوا المشركات حتى يؤمن * ولامة مؤمنة خير من مشركة )، (بقره (2)،آيه 221).
(واذا طـلـقتم النسء فبلغن اجلهن فامسكوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف *ولا تمسكوهن ضرارا لـتـعـتـدوا * ومن يفعل ذلك فقد ظلم نفسه * ولا تتخذواآيات اللّه هزوا * واذكروا نعمت اللّه عليكم )، (همان ، آيه 231).
(اللّه لا اله الا هو الحى القيوم * لا تاءخذه سنة ولا نوم * له ما فى السموات ومافى الارض )، (همان ، آيه 255).
(اذا تـدايـنتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه * وليكتب بينكم كاتب بالعدل * ولاياءب كاتب ان يكتب كما علمه اللّه )، (همان ، آيه 282).
(لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها * لها ما كسبت وعليها مااكتسبت )، (همان ، آيه286 ).
(ان الدين عند اللّه الاسلام * وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ماجاءهم العلم بغيا بينهم * ومن يكفر بايات اللّه فان اللّه سريع الحساب )، (آل عمران (3)، آيه 19).
(وجـاهـدوا فى اللّه حق جهاده * هو اجتبيكم وما جعل عليكم فى الدين من حرج* ملة ابيكم ابراهيم * هو سميكم المسلمين )، (حج (22)، آيه 78).
وقف مجوز لوجه
وقـفـى اسـت كه به علتى تجويز شده است ، گرچه وصل آن نيز جايز است ، مانند:وقف بر (اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة )، و ابتدا به (فلا يخفف عنهم العذاب ولا هم ينصرون ) در آيه 86 سـوره بـقـره ، زيرا كه (فاء) در (فلا يخفف عنهم ) اقتضاى سببيت و جزا را دارد كه اين امر، موجب بـراى وصـل مـى شـود، واگـر لـفـظ فـعل ، استئناف گرفته شود، براى فصل (وقف ) نيز وجهى وجـوددارد(143) ، بـعضى اين وقف را معادل وقف حسن دانسته اند(144) ، كه به نظر مى رسد صـحـيـح نـبـاشـد، چـون در وقف حسن ، ابتداى به مابعد نيكو نيست وهمانطور كه خواهد آمد، سـجـاونـدى بـيشتر مصاديق آن را از نوع ممنوع مى داند،بنابراين ، موارد زيادى از وقفهاى كافى ، مصاديق وقف مجوز هستند.
مثالهايى از وقف مجوز لوجه : (اولئك على هدى من ربهم * واولئك هم المفلحون )، (بقره (2)، آيه 5).
(ختم اللّه على قلوبهم وعلى سمعهم * وعلى ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظيم )، ( همان ، آيه 7).
(فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا * ولهم عذاب اليم )، (همان ، آيه 10).
(يعلم ما بين ايديهم وما خلفهم * ولا يحيطون بشى ء من علمه )، (همان ، آيه255 ).
(لا اكراه فى الدين * قد تبين الرشد من الغى )، (همان ، آيه 256).
(فان اسلموا فقد اهتدوا * واذ تولوا فانما عليك البلاغ )، (آل عمران (3)، آيه20 ).
واعبدوا اللّه ولا تشركوا به شيئا * وبالوالدين احسانا)، (نساء (4)، آيه 36).
(قال عذابى اصيب به من اشء * ورحمتى وسعت كل شى ء)، (اعراف (7)، آيه156 ).
(ان فى ذلك لاية * وما كان اكثرهم مؤمنين )، (شعراء (26)، آيه 174).
(ومااسئلكم عليه من اجر * ان اجرى الا على رب العالمين )، (همان ، آيه145 ).
(واسروا قولكم او اجهروا به * انه عليم بذات الصدور)، (ملك (67)، آيه13 ).
هـمانطور كه از مثالها ملاحظه مى شود، بين دو قسمت عبارت ، در هيچ كدام ازموارد فوق ، رابطه اعرابى وجود ندارد، يعنى عامل اعراب يك قسمت ازعبارت ، در قسمت ديگر نيست ، پس هيچكدام از مـوارد فـوق ، وقـف حـسن نيستند،بلكه همگى از نوع وقف كافى هستند، بنابراين ، وقف جايز و مجوز، هر دو ازمصاديق وقف كافى هستند.
فـرقى كه بين اين دو وجود دارد، اين است كه پيوستگى دو عبارت در وقف مجوز، از نظر لفظى و مـعـنـوى ، بـيـشتر از وقف جايز است ، به طورى كه بيشتراقتضاى وصل دارد، و اما در وقف جايز، ارتباط به گونه اى است كه وقف و وصل آن مساوى است .
وقف المرخص للضرورة
وقـف (المرخص للضرورة )، آن است كه عبارت مابعد، از ماقبلش بى نياز نيست ،ولى به علت قطع نـفـس و طولانى بودن كلام ، مى توان وقف كرد، در اينجا لزومى ندارد كه قارى دوباره به ماقبلش بـرگـردد، زيـرا [هـم جـمله موقوف عليها و هم ]جمله مابعدش ، داراى معنا و مفهومى است [كه مقصود و منظور از آيه است ] (145).
بـرخـى ايـن وقف را نيز از مصاديق وقف حسن دانسته اند كه به نظر مى رسدمنحصر كردن آن در وقـف حسن ، صحيح نيست ، از مواردى كه براى اين وقف ذكر شده ، كاملا مشهود است كه اين نوع وقف نيز بيشتر از مصاديق وقف كافى است و گاهى نيز از مصاديق وقف حسن است .
مثالهايى از وقف المرخص للضرورة : (الذى جعل لكم الارض فراشا والسماء بنء * وانزل من السماء ماء)، (بقره (2)،آيه 22).
[در اين مثال ملاحظه مى كنيم كه ] گرچه (وانزل ) بى نياز از سياق كلام نيست ،براى اينكه فاعلش ضميرى است كه مرجع آن در قسمت قبلى است ، ولى خود،جمله اى معنادار است (146) .
وقـف بـر هـريـك از فواصل سوره مؤمنون ، از آيه اول : (قد افلح المؤمنون ) تا آيه11 : (الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون ).
وقـف بـر هريك از فواصل سوره ص ، از آيه اول : (ص والقران ذى الذكر) تا آيه14 : (ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب ).
وقف بر هريك از فواصل سوره شمس ، از آيه اول : (والشمس وضحيها) تا آيه 9:(قد افلح من زكيها).
وقـف بـر هـريـك از فواصل سوره تكوير، از آيه اول : (اذا الشمس كورت ) تا آيه14 : (علمت نفس ما احضرت ).
وقـف بر هريك از فواصل سوره هاى كافرون و اخلاص ، على رغم اينكه هريك ازآيات آن ، مقول قول است .
همانطور كه ملاحظه مى كنيم ، گرچه بعضى از موارد وقف مرخص از نوع حسن است ، مانند: وقف بـر فـواصل سوره هاى كافرون و اخلاص ، زيرا آنها مقول ، ومحلا منصوب هستند و عامل نصب آنها، فـعـل (قـل ) در آيـه اول ايـن سـوره هـاسـت ،امـا در بـسـيـارى از موارد ديگر، از نوع وقف كافى است (147) .
وقف ممنوع
تـعـريـف جـامـع و مـانـعـى از اين وقف ارائه نشده است ، ولى از مواردى در قرآن كه طبق علايم سـجاوندى ، علامت (لا) قرار داده شده ، فهميده مى شود كه اين وقف ،اعم از وقف قبيح است ، چرا كه در بسيارى از موارد كه وقف حسن است ، اين علامت نهاده شده است ، و حتى در بعضى موارد از وقف كافى نيز، از اين علامت استفاده شده است .
سـيـوطى ، وقـف بر شرط بدون ذكر جواب آن ، و وقف بر مبتدا بدون ذكر خبر را، ازمصاديق وقف ممنوع از نظر سجاوندى معرفى كرده است (148) .
ابـن جزرى مى گويد: سجاوندى در مورد وقف (لا) مبالغه كرده و مى توان گفت كه وقف بر اكثر آن موارد، صحيح است و در بسيارى از مواردش ، ابتدا به مابعدنيز صحيح است (149).
ابـن جـزرى مـعـتـقـد اسـت كه مقلدان روش سجاوندى ، مراد او را از وقف (لا)نفهميده اند، وى مـى گويد: بعضى از مقلدان سجاوندى [به غلط] پنداشته اند كه مراد سجاوندى از (لا) آن است كه نه وقف بر آن كلمه نيكوست ، و نه ابتداى به مابعد آن ، در حالى كه [بسيارى از موارد] از نوع حسن اسـت كـه وقـف بـر آن نـيـكوست ، ولى ابتداى به مابعدش نيكو نيست ، وى در بيان شدت جهل و تعصب بعضى از اين افراد مى گويد: گـاهـى مـى شـود كه برخى از آنها وقتى مجبور مى شوند كه در جايى وقف كنند،جهت احتراز از وقـف (لا)، بر موارد قبيح وقف مى كنند، به طور مثال ، در سوره حمد، بر (انعمت عليهم ) كه وقف آن حـسن است ، وقف نمى كنند، چون علامت (لا) دارد، ولى بر كلمه (غير) كه به طور مسلم وقف بر آن قبيح است ، وقف مى كنند، چون علامت (لا) ندارد(150) !.
ابـن جـزرى در بـيـان مـعناى درست وقف (لا) از نظر سجاوندى مى گويد: بايددانست كه مراد سـجـاونـدى از (لا) ايـن است كه بر اين كلمه وقف نكنيد، به طورى كه بخواهيد از مابعدش ابتدا كـنـيـد (151) ، [يـعنى مى توانيد وقف كنيد، ولى اگر وقف كرديد، از مابعدش ابتدا نكنيد، بلكه برگرديد و از جايى كه ابتداى به آن نيكوست ، ابتدا كنيد].
موارد وقف (لا) از وقف كافى
آنچه در پى مى آيد برخى از موارد وقف كافى است كه با علامت (لا)علامت گذارى شده است .
(ومما رزقناهم ينفقون * والذين يؤمنون بما انزل اليك )، (بقره (2)، آيه 3 و4).
(فى قلوبهم مرض * فزادهم اللّه مرضا)، (همان ، آيه 10).
(صم بكم عمى فهم لا يرجعون * او كصيب من السماء)، (همان ، آيه 18 و19).
در مورد فوق ، علماى قرائت ، از جمله دانى ، وقف بر آنها را كافى دانسته اند، درحالى كه طبق وقف سجاوندى ، وقف (لا) است .
موارد وقف (لا) از وقف حسن
آنچه در پى مى آيد برخى از موارد وقف حسن است كه با علامت (لا)علامت گذارى شده است .
(الحمدللّه رب العالمين * الرحمن الرحيم )، (حمد (1)، آيه 2 و 3).
(الرحمن الرحيم * مالك يوم الدين )، (همان ، آيه 3 و 4).
(صراط الذين انعمت عليهم * غير المغضوب عليهم )، (همان ، آيه 7).
موارد فوق ، وقف حسن است ، ولى از نظر سجاوندى وقف (لا) است .
موارد وقف (لا) از وقف مشترك بين تام ، كافى و حسن
آنچه در پى مى آيد برخى از مواردى است كه ممكن است تام يا كافى يا حسن باشد اما با علامت (لا) علامت گذارى شده است .
(هدى للمتقين * الذين يؤمنون بالغيب )، (بقره (2)، آيه 2 و 3).
ابـن جـزرى مـى گـويد: سجاوندى وقف بر هدى للمتقين را وقف (لا) دانسته و گفته است : زيرا (الـذين ) صفت متقين است ، در حالى كه مى دانيم (هدى للمتقين ) سه وجه دارد: وقف بر آن ، هم مـى تـوانـد تام باشد و هم مى تواند كافى باشد و هم حسن(152) ، و به هر صورت ، هم وقف بر آن صـحيح است و هم ابتداى به آن ، زيرا در راءس آيه است و ابتدا به راءس آيه ، گرچه وقف آن حسن نيز باشد،صحيح است (153) .
(لعلكم تتقون * الذى جعل لكم الارض فراشا)، (بقره (2)، آيه 21 و 22).
(وما يضل به الا الفاسقين * الذين ينقضون عهد اللّه )، (همان ، آيه 26 و 27).
مـوارد فـوق نيز، مانند: (هدى للمتقين )، وجوه مختلفى دارد كه وقف بر آنهامى تواند تام ، كافى يا حسن باشد.